تنها دویدن

تو مگو همه به جنگند و ز صـلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هــزاری تو چراغ خود برافـروز
که یکی چــراغ روشـن ز هـزار مرده بهـــتر
...

«حضرت مولانا»

یا حق

 

12 خرداد 1401

* با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر/ هیچ‌کس، هیچ‌کس این‌جا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه خداوند نشد

«فاضل نظری»

 

 

31 خرداد 1401

* هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر/ آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم

هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر/ رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

«حضرت مولانا»

 

 

مهر ۱۴۰۱

*ای شادی آزادی

روزی که تو بازآیی

با این دل غم‌پرورد

من با تو چه خواهم کرد...

«ه‌. ا. سایه»

 

 

۵ آذر 1401

میان خوف و رجا حالتی است عارف را

که خنده در دهن و گریه در گلو دارد

«صائب تبریزی»

 

 

دی 1401

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید... :)

«حضرت حافظ»

 

 

6 اردیبهشت 1402

آزمودم عقل دوراندریش را

بعد از این دیوانه سازم خویش را...

«مولانا»

 

 

17 بهمن 1402

در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

با غروری هم قد و بالای بام آسمان

بارها در خود شکستن کار آسانی نبود...

«جهانبخش پازوکی»