تنها دویدن

تو مگو همه به جنگند و ز صـلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هــزاری تو چراغ خود برافـروز
که یکی چــراغ روشـن ز هـزار مرده بهـــتر
...

«حضرت مولانا»

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۹ ب.ظ

کبابی بین راهی

از راننده اتوبوس پرسیدم: میشه تا ماشین درست بشه برای سرویس پیاده شد؟ گفت باشه ولی بعید میدونم اینجاها راه بدن. پیاده شدم و رفتم سراغ اولین جایی که درش باز بود. یه کبابی بود. از صاحبش پرسیدم: میتونم از سرویس بهداشتی اینجا استفاده کنم؟ گفت خواهش میکنم، بفرمایید و یه دری رو بهم نشون داد.

از در که رفتم بیرون یه لحظه ماتم برد. در رو به فضای بیرون باز میشد و منظره پشتش... یه دره پر از درخت که تو مه فرو رفته بود. اصلا انگار یه دنیای دیگه بود. مونده بودم چطور از قاب به این قشنگی استفاده نکردن و همه بازشوهای رستوران رو به جاده است. تصور کنین یه تراس کوچولو جلوی در بود، و یه راه پله گرد فلزی با پله هایی مرتفع تر از حد استاندارد که دورش باز بود. یاد فیلم upside down  افتادم. وقتی از پله ها پایین میرفتی حس میکردی داری میری وسط مه و اونورش لابد یه جهان دیگه ست. حالا مقصد کجا بود؟ سرویس بهداشتی!

از پله ها که برگشتم بالا یه پسر بچه تپل و بانمک که انگار منتظرم بود غیر مستقیم دستش رو گرفت جلوی در و گفت: قابلی نداشت، دو تومن شد! جا خوردم. به این فکر کرده بودم که شاید لازم باشه هزینه ای پرداخت کنم و اینو باید بپرسم ولی فکر نمیکردم صاحب کبابی یه پسر بچه رو بفرسته که دم در تراس ازم پول بگیره. تو همون یه برخورد حس کردم بهش نمیومد. گفتم ببخشید من با عجله اومدم و کیفم رو جا گذاشتم. مشکلی نیست برم از تو ماشین بیارم؟ گفت نه بفرماین... و راه رو باز کرد.

از در کبابی که اومدم بیرون با صاحبش رو به رو شدم، بازم شک کردم به اینکه پسر بچه رو اون فرستاده باشه. گفتم ببخشید باید هزینه ای تقدیم کنم؟ خیلی محجوب گفت نه خواهش میکنم خانم این چه حرفیه. بعله... ظاهرا پسرک سرخود این کارو کرده بود!

وقتی نشستم تو اتوبوس و بلافاصله حرکت کرد، یه لحظه نگاهم به نگاه پسر بچه که اومده بود جلوی در کبابی گره خورد. بخش دل رحم وجودم گفت کاش زمان داشتی و میرفتی براش توضیح میدادی کارش درست نبود، ولی تهش پول رو بهش میدادی یا لااقل یه بستنی براش میخریدی. گفتم حالا از کجا معلوم اینکه به روش می آوردم حسش و تاثیری که از این اتفاق میگیره رو بدتر نمیکرد؟

تو همین بحثا بودیم که یهویی بخش والد وجودم پرید وسط و گفت اینطوری بهتر شد. خدا رو چه دیدی؛ یه وقت دیدی همین بچه چند سال دیگه یه کاره ای شد تو این مملکت. بهتره از همین الان براش جا بیفته با این زرنگ بازی ها نتیجه نمیگیره و آخر و عاقبت نداره.

و با این نتیجه گیری خود را توجیه نموده، دکمه پخش موسیقی گوشی را فشرده و مجدداً به حاشیه جاده خیره شدم...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۲۱
رها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی