تنها دویدن

تو مگو همه به جنگند و ز صـلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هــزاری تو چراغ خود برافـروز
که یکی چــراغ روشـن ز هـزار مرده بهـــتر
...

«حضرت مولانا»

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ

یا محول الحول و الاحوال

توی اوج خستگی و حال بد، روی مرز -یا شاید حتی توی قلمروی- افسردگی، وقتی همه‌ی گزاره‌های امیدوارکننده برایم بی‌معنی شده بود، برادرزاده دوسال‌ونیمه‌ام بعد از مدت‌ها سروکله‌اش پیدا شد.

در یک لحظه، بدون هیچ دلیل و سابقه‌ای آمد توی اتاق، در آغوشم گرفت و بعد روبه‌رویم ایستاد و گفت: «عمه... دوس دالَم!» (که یعنی دوستت دارم!) و زبانم که همیشه به قربان صدقه‌اش رفتن می‌چرخید، این بار بند آمد! 

حالا هم قصد پرحرفی ندارم. 

فقط اینکه خدای عزیزم، می‌دانم کار خودت بود! مرا ببخش که فکر نمی‌کردم هنوز هم حواست به من باشد... 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۰۷
رها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی