تنها دویدن

تو مگو همه به جنگند و ز صـلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هــزاری تو چراغ خود برافـروز
که یکی چــراغ روشـن ز هـزار مرده بهـــتر
...

«حضرت مولانا»

یا حق

 

17 بهمن

حالا دیگه به مرحله‌ای از زندگی رسیدم که از کسی توقع و گلایه‌ای ندارم. 

ولی محاله یادم بره کیا انتخاب کردن تو روزای تاریک زندگیم کنارم بمونن و به اندازه وسعشون یه شمعی، فندکی، چیزی روشن کنن. 

 

 

18 بهمن

تصمیم گرفتم برای مقابله با حال بد این روزهام و بدشانسی‌هایی که از زمین و زمان برام می‌باره، مثل یک جوان متمدن و تحصیلکرده به تراپیست مراجعه کنم. اصلاً درستشم همینه! 

منتها از اونجایی که یکی از این موارد از دست دادن کارمه، با یه حساب و کتاب سرانگشتی فهمیدم از پس پرداخت هزینه‌هاش برنمیام...

به این فکر افتادم که بیمه جدیداً یه بخشی از هزینه‌هاش رو تأمین می‌کنه. خوشحال شدم؛ عجب قانون درستی!

ولی بعدش یادم اومد به همون دلیل مذکور دیگه بیمه هم ندارم!

هیچی دیگه، فعلاً سریال جدید شروع کردم. تا ببینم بعد چی پیش میاد...