تنها دویدن

تو مگو همه به جنگند و ز صـلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هــزاری تو چراغ خود برافـروز
که یکی چــراغ روشـن ز هـزار مرده بهـــتر
...

«حضرت مولانا»

شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۴۵ ب.ظ

چیه این ترس؟

بچه‌­ی لطیف‌الطبعی بودم. بند دلم نازک بود و از چیزهای زیادی می­‌ترسیدم. اما هیچ­‌وقت اینکه «از فلان چیز می‌­ترسم» را به زبان نمی­‌آوردم. احتمالاً فکر می‌­کردم این­طوری اطرافیان جدی‌­ام نمی‌­گیرند. گمان می‌کردم برای اینکه قاطی آدم بزرگ­‌ها باشم نباید بترسم. لااقل باید وانمود کنم به اینکه نمی‌­ترسم.

حدود 8 سالم که بود یک شب خواب دیدم دزدی به خانه­‌مان زده. کار به گروگان­گیری کشیده و دزد یا دزدها هفت­‌تیر را گذاشته‌­اند بیخ گلوی نامزد دایی من! گروگان را دوست داشتم و قلبم داشت توی دهانم می‌آمد که دزدها راهی جدید پیش پایمان گذاشتند... «یا این خانم را می­‌بریم و یا آن­‌ها را(اشاره به عروسک­‌های من)؛ خودتان انتخاب کنید!» همه­‌ی سرها به سمت من چرخید. لحظات نفس­گیری بود. از دست دادنشان برایم ترسناک بود. بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم به خاطر خراب نشدن زندگی دایی‌­ام فداکاری کردم و رضایت دادم عروسک­‌ها را ببرند. ولی عجب دقایق سخت و سنگینی بود. همه تحت تأثیر این وداع جانسوز قرار گرفته بودند. یکی­‌یکی­ عروسک‌­ها را بغل می‌­کردم و چنان اشکی می­‌ریختم که دل سنگ را آب می­‌کرد... پیش از اینکه وجدان دزدها به درد بیاید بیدار شدم. بالشم خیسِ خیس بود.

داشتم می­‌گفتم که از چیزهای زیادی می­‌ترسیدم و به روی خودم نمی‌­آوردم. با خودم می‌­گفتم: «همیشه که این‌طور نمی­‌ماند. یک روزی بزرگ می‌شوم و همه چیز درست می‌­شود.» بزرگ شدم. چند وقت دیگر 28 سالم تمام می‌شود. ولی ترس­‌هایم هم بیشتر و بزرگ­‌تر شده‌اند! اینجایش را نخوانده بودم.

چند وقتی است یک ترس دیگر هم اضافه شده. ترس از اینکه یک روزی از خودم شاکی باشم که: «آخر کجای این­ها ترس داشت که لحظاتی از زندگی‌­ات را به خاطرشان زهرمار کردی؟ عقل داری تو؟!». از طرفی اخیراً در تجربه­‌ی مواجهه با یکی از ترس­‌هایم به موضوعی توجه کردم. پیش از جراحی دندان عقل، در جواب چند تا از سوالات دکتر گفتم: «چون می­‌ترسم!». راستش از خودم خوشم نیامد. حس کردم به جبران انکارهای دوران کودکی، دیگر شور اقرار را در آورده‌­ام!

همه­‌ی این­ها منجر به نوشتن آنچه که در ادامه می­‌خوانید شده است. لیستی از عنوان همه‌ی موضوعاتی که باعث برانگیخته شدن احساس ترس در بنده می­‌شوند! البته هنوز تصمیم خاصی در موردشان نگرفته‌­ام، صرفاً می­‌خواستم یک بار همه­‌شان را در کنار هم بنویسم و اینطوری ببینمشان...

 

مرگ- از دست دادن عزیزانم- عزیزانم دیگر دوستم نداشته باشند.- همه‌ی حیوانات به‌جز اسب و جوجه‌ماشینی- مردهای چشم‌رنگی(روشن)- خون، زخم و جراحت- روزی زمین‌گیر بشوم و نیاز به مراقبت داشته باشم.- مطب دندان‌پزشکی- پزشک‌هایی که مشغول مداوایم هستند، دچار خطای پزشکی شوند.- صدای رعد و برق- ازدواج کنم و از ازدواجم پشیمان شوم.- ازدواج نکنم و پشیمان شوم.- بچه‌دار شوم و بچه‌ام سالم نباشد یا از دستش بدهم.- بچه‌دار شوم و زود بمیرم و بچه‌ام بی‌مادر شود.- کسی توی یک کوچه‌ی خلوت و تاریک پشت سرم راه برود.- ناخواسته به کسی آسیب بزنم.- پشت فرمان باشم و با یک عابر پیاده، موتوری یا دوچرخه‌سوار تصادف کنم.- دعوا، حتی در حد درگیری لفظی دو نفر در فضای مجازی- غریبه‌هایی که به آدم زل می‌زنند.- رد شدن از کنار پارکی که در آن گرفتاران اعتیاد مشغول کار باشند.- کسی توی خیابان یا فضاهای عمومی به هر نحوی مزاحمم شود.- این نیز نگذرد؛ به این معنا که اوضاع فعلی کشور و جهان تغییری نکند یا بدتر شود.- عمر و جوانی‌ام برود و به خاطر مسائل اقتصادی و کرونا و... نتوانم تجربه‌هایی که می‌خواهم را به دست بیاورم.

و...

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۲۹
رها

نظرات  (۲)

می‌دونم مطلبت جدیه ولی انصافا همه‌ش یه طرف، اون مردای چشم‌رنگی یه طرف دیگه😂

پاسخ:
نه بابا راحت باش. :))
:دی

 

منم مثل @مهتاب

خیلی دلم میخواد حرفهای جدی بزنم اما الان فقط میتونم بگم من از جوجه هم به شدت میترسم😶

 

پاسخ:
شما هم راحت باش. :)
دوران بچگی همیشه تابستونا اصرار می‌کردیم پدر و مادرمون برامون جوجه بخرن. بیشتر اوقات فقط به یکی‌دوتا راضی می‌شدن. شاید برای همین از این مورد نمی‌ترسم. هم‌بازی‌های محبوب یه دورانی از کودکیم بودن. :دی
جوجه ماشینی تنها خیلی مظلوم و گوگولیه. چند تا که می‌شن سخت می‌شه جمعشون کرد. شما لابد همیشه در این حالت دیدیشون. :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی