از وقتی یادم میآید پدر و مادرم برای سالروز تولد خودشان اهمیت ویژهای قائل نبودند و این مسأله را به ما نیز منتقل کردند. بنابراین در خانهی ما مناسبتهای مهم جهت هدیه خریدن برای پدر و مادر، تنها روز رسمی و تقویمیشان است. این ماجرا تا حدی جدی است که میتوان ادعا کرد معمولاً روز تولد این عزیزان را بهجز بنده و اپراتورهای تلفن همراهشان، هیچ کس دیگری به خاطر ندارد. (گاهی حتی خودشان نیز...!)
یکبار و آن هم در کودکی برایشان نقاشی کشیدم و کارت هدیه ساختم که -بهخصوص در روز تولد پدر- متأسفانه با استقبالی به آن گرما که برایش خیالپردازی کرده بودم مواجه نشد. :دی
اما طی چند سال اخیر قصد کردم در این تاریخ سنت شکنی کنم و با یک هدیه کوچک غافلگیرشان کنم. رسم جدید هنوز کاملاً باب نشده و کسی منتظر به جا آوردنش نیست که همین شیرینترش میکند.
شنبهای که گذشت، سالروز تولد مادرم بود. با مهتاب رفته بودیم در هوای آزاد- و با رعایت پروتکلهای بهداشتی- قدمی بزنیم. موضوع را در میان گذاشتم و پیشنهاد خرید چند شاخه «گل» را مطرح کرد. راستش اولش خیلی استقبال نکردم؛ اما به محض اینکه وارد حریم گلفروشی شدیم نظرم عوض شد. ذهن و دلمان چند دقیقهای درگیر گلهای رنگارنگ شد، تا رسید به یک دسته گل سفید و یک دسته صورتی که دادم دست آقای گلفروش تا برایمان بپیچد.
نتیجه شد قابی که ملاحظه میفرمایید و نمیدانم تا کی دوام میآورد، اما بسی دلخواه است. :)
و مهمتر از هر چیز، برق چشمهای مادر هنگام مواجهه هر روزه با این قاب که برای من دلخواهترش میکند.
سپاس از بلاگردون به خاطر راهاندازی این چالش زیبا.
و تشکر از مهتاب بابت پیشنهاد خرید گل و حضور در این چالش. ^_^
+ همه عزیزانی که این پست را میبینند، البته اگر تا به امروز (روز پایانی چالش) دست به کار نشدند یا به فکر نیفتادند، دعوتند. :)