«این نیاز به ساختن، به آفرینش و ابداع بیشک تمایلی پرشور و انسانی است. اما دامنهاش تا کجاست؟ هنر، به طور مشخص هنر داستاننویسی، در این جهان که دنیای واقعی مینامندش چه هدفی را دنبال میکند؟ هیچ، تا آنجا که به نظر من میرسد. دستکم نه هدفی کاربردی. کتاب هرگز شکم کودک گرسنهای را پر نمیکند و قادر نیست مانع از برخورد گلولهی قاتلی بر بدن قربانی شود. در کشاکش جنگ کتاب مانع فرود آمدن بمب بر سر مردم بیگناه نیست.
بعضی مایلند فکر کنند که درک عمیق هنری از ما آدمهایی نیکو، عادل، اخلاقی، حساس و دراک خواهد ساخت. شاید چنین چیزی در برخی موارد نادر و استثنایی واقعیت داشته باشد، اما یادمان نرود که هیتلر نیز زندگیاش را با هنر و کار هنری آغاز کرد. زمامداران جبار و دیکتاتورها و همچنین آدمکشها در زندان رمان میخوانند. چه کسی میگوید اینها هم مثل بقیه از خواندن رمان لذت نمیبرند؟
به کلام دیگر، هنر بیفایده است، دستکم وقتی برای مثال با لولهکشی، پزشکی و مهندسی راهآهن مقایسهاش کنیم. اما بیفایدگی مگر چیز بدی است؟ نداشتن کاربرد عملی به این معناست که کتاب و نقاشی و موسیقی صرفاً وقت تلف کردن است؟ بسیاری چنین فکر میکنند. اما به اعتقاد من ارزش هنر در همین بیفایدگی است و پرداختن به آن ما را از دیگر مخلوقات این سیاره متمایز میکند و معرف ما به عنوان موجودات انسانی است.
انجام کاری صرفاً برای لذت ناب و زیبایی آن. مجسم کنید چهقدر باید هنرمندی تلاش کند و به چه ساعات طولانی تمرین و انضباط شدید نیاز دارد تا از خود نقاش یا رقصندهی مجربی بسازد. این همه رنج و کار سخت، فداکاری برای بهدست آوردن چیزی که بهغایت و شکوهمندانه... بیفایده است!»*
* بخشی از متن سخنرانی «پل آستر» در مراسم اعطای جایزهی آستوریاس(بزرگترین جایزهی ادبی اسپانیا) به او.
برگرفته از کتاب «صدای سوم؛ گزیدهی داستانهای نویسندگان نسل سوم آمریکا» اثر احمد اخوت.