تنها دویدن

تو مگو همه به جنگند و ز صـلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هــزاری تو چراغ خود برافـروز
که یکی چــراغ روشـن ز هـزار مرده بهـــتر
...

«حضرت مولانا»

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۲ ب.ظ

دیر یافتۀ ارزشمند

آدم یه وقتی چشماشو باز میکنه، میبینه علت یه سری از مشکلاتی رو که همیشه داشته پیدا کرده. نمیدونم بقیه اینجور وقتا چه حسی دارن و اساساً چقدر تجربه ش میکنن؛ من تو لحظه های این چنینی خیلی خوشحال میشم. انگار یه باری از رو دوشم برداشته شده. مشکل هنوز حل نشده، ولی دیگه تا حدی میدونم ریشه ش کجاست و شاید این باعث بشه لااقل بتونم باهاش مدارا کنم.

بخش 1: در طول همۀ سال های دبیرستان تقریباً میتونم بگم در 70 درصد زمانی که سر کلاس می نشستم حواسم پرت بود. به جز فیزیک سال سوم و چهارم و تاریخ سال سوم که تدریس و صحبت های دبیراشونو دوست داشتم، تقریبا میشه گفت دیگه به هیچ درسی گوش نمی دادم. رشته م ریاضی بود و از اونجایی که تو فهم و یادگیری دروس مشکلی نداشتم، با یه مطالعه شب امتحانی کار راه میفتاد و میشدم یکی از دانش آموزان ممتاز کلاس! همین بود که هیچ کس عمری که داشت از این دانش آموز ممتاز تلف میشد و انرژی نوجوونیش که میشد تو یه راه مفید صرف شه ولی میرفت پای آه کشیدن و نگاه های پشت سر هم به ساعت و... رو نمیدید! تازه به مهارت جالبی هم دست یافته بودم. جزوه نویسی بدون گوش دادن به درس! بدترین قسمت ماجرا این بود که یه عذاب وجدان دائمی همراهم بود. یه چیزی از درون مغزم رو میخورد: تو سست عنصری، تو تنبلی، اینطوری میخواستی یه معمار مؤثر و موفق بشی و... جرئت اینم نداشتم با کسی در میونش بذارم. انگار یه عیب شرم آور داشته باشی و نخوای کسی بدونه. چون احتمالا طرف کمکی هم بهت نمیکنه، یکم سرزنشت میکنه یا دیگه خیلی بخواد مراعات کنه از این حرفای صد من یه غاز میزنه که انگیزه داشته باش و به آینده فکر کن و ...

به دانشگاه که رسید این مشکل تا حد زیادی حل شد. با توجه به ماهیت رشته تحصیلیم تو دانشگاه دیگه کلاس های تئوری طولانی مدت نداشتیم و بینش دروسی داشتیم که نیاز به کار عملی داشتن. شواهد نشون میدادن من آدم نشستن سر یه کلاس و ساعت ها گوش دادن نیستم و بعد از مدتی تمرکزم رو از دست میدم.

بخش 2: سال دوم دبستان بود. امتحان املا داشتیم. سر صبح، مادرم با تاکید روی این جمله بدرقم کرد:«رها، لطفاً دقت کن، دقت!». نمرۀ املای اون روزم شد 19، اونم به خاطر یه اشتباه؛ تشدید کلمۀ «دقت» رو جا انداخته بودم! تو تمام دوره تحصیل همینطوری بودم. پر اشتباهات مسخره و پیش پا افتاده. سخت ترین سوالات فیزیک و ریاضیات رو حل میکردم ولی به خاطر خطا تو یه جمع و تفریق جواب سوال اشتباه می شد! تو امتحان ریاضی ترم نمره م 20 نمیشد، نه به خاطر خطای محاسباتی یا بلد نبودن چیزی. چون یه سوال رو ندیده و جا انداخته بودم! همه از این اشتباها دارن، اما تعداد دفعات اشتباهات من و تبعاتش باعث شده بود مساله من خیلی تو چشم باشه. وارد هر کلاس و مدرسه ای که میشدم، همۀ بچه ها و معلم ها بعد از مدتی از این موضوع خبردار می شدن. دچار وسواس فکری شده بودم و برگه امتحانیم رو چندین بار چک میکردم، اما بیشتر اوقات باز هم همون مشکل پیش میومد. نمیدونستم اسمش چی بود. مامانم میگفت بی دقتی. داداشم میگفت بی حواسی... این موضوع علی رغم ظاهر ساده ش، باعث رنج کشیدن من تو بخش زیادی از دوره کودکی و نوجوانیم شد.

با بالا رفتن سنم مشکل حل نشد، فقط با توجه به نوع فعالیت هام دیگه آن چنان به پر و پام نمیپیچید. هر چند یه جاهایی هنوز خودش رو نشون میده. مثلاً تو جلسه بحث شبانه همین سفری که چند وقت پیش تجربه ش کردم، داشتم راجع به یه موضوعی اظهار نظر میکردم که دلیل مخالفتم رو با نظر یکی از حضار توضیح بدم. دو تا موضوع مختلف رو مطرح کردم و آسمون رو به ریسمون بافتم سر تحلیلشون، تا رفتم برسم به اصل حرف و نتیجه بگیرم، یکی از بچه ها رفت بیرون و دو نفر اومدن تو، ادامۀ حرفم رو یادم رفت و دیگه هم یادم نیومد!

بخش 3: دانشگاه همیشه برای من مساله مهمی بوده و هست. این که بهترین سال های جوونیم رو قراره تو چه محیطی و با چه سطحی بگذرونم. ولی هیچ وقت نتونستم درست و حسابی برای کنکور درس بخونم! تو دوره کارشناسی با همون درس خوندن پر زحمت و کج دار و مریز تو یه دانشگاه دولتی و رشتۀ مورد علاقم پذیرفته شدم. همه تشویقم کردن، ولی خودم میدونستم همۀ تلاشم رو نکردم. خودم میدونستم نتیجه میتونست خیلی بهتر بشه ولی نشد و بی خود و بی جهت هم نشد. به ظاهر هیچ مانعی برای بیشتر درس خوندن من نبود.

زمانی که تصمیم گرفتم برای کنکور ارشد آماده شم، تصور میکردم اگر مانعی هم بوده دیگه برطرف شده. بالاخره من 5-6 سال بزرگ تر شده بودم. خودم رو بهتر میشناختم و انگیزه های قوی تری داشتم. ولی بازم نشد؛ نمیتونستم زمان مطالعه م رو بالا ببرم. سال اول نتیجه نگرفتم و یک سال دیگه به خودم برای رسیدن به یکی از دانشگاه های هدفم فرصت دادم. نتیجه از سال قبل جداً بهتر شد، ولی بازم با چیزی که بهش نیاز داشتم فاصله داشت. باز هم نتونستم زمان درس خوندنم رو بیشتر کنم، منتها این دفعه دیگه خودم رو سرزنش نمیکردم. چون اینم پذیرفته بودم که من آدم درس خوندن برای کنکور نیستم. یعنی این سیستم یکنواخت برنامه ریزی و انجام دادن هر روزۀ یک کار تکراری خیلی زود تلاش و عملکرد منو فرسایشی میکنه.

جالب اینجاست تو دورۀ آمادگی برای آزمون عملی(مرحله دوم کنکور رشته ما) به معنای واقعی همۀ تلاشم رو کردم و جداً هم لذت بردم.

و اما اصل حرف: چند وقت پیش، خیلی اتفاقی و در پس یه مکالمۀ روزمره و نقل خاطرات با یکی از همکلاسی هام تو سلف دانشگاه، کلمه ای به گوشم خورد که تا اون روز تصورش رو هم نمیکردم یه روزی بخوام نسبتش رو با خودم بررسی کنم. چند روزی بهش فکر کردم، این مسائل نرم نرم به ذهنم رسید و گذاشتمشون کنار هم، با یکی از هم اتاقی هام تو خوابگاه که دانشجوی ارشد روانشناسیه مشورت کردم و... که متوجه شدم بله! ظاهراً بنده مبتلا به نوعی از بیش فعالی هستم! تو سطحی که نمیشه بهش گفت اختلال چون منو از روال عادی زندگی نمیندازه و منجر به رفتارهای غیر متعارف نمیشه، ولی هست و مشکلاتی از این دست رو ایجاد میکنه.

من همیشه یه آدم آروم، درونگرا و جدی بودم و با آگاهی محدودی که در زمینه مساله بیش فعالی داشتم، اعتراف میکنم حتی خودم هم هیچ وقت تصور نمیکردم به همچین نتیجه ای برسم و این وصله ها بهم بچسبه.

خوشحالم از اینکه متوجه این موضوع شدم و از این به بعد میتونم تو انتخاب جنس فعالیت هام، برنامه ریزی هام و... بهش توجه کنم. اما وقتی به گذشته نگاه میکنم، اینکه در طول تمام عمرم به خاطر مسائلی که برام ایجاد کرده خودم رو سرزنش کردم یا از جانب دیگران سرزنش شدم، دلم میگیره. حالا تصمیمات اشتباهی که به خاطر این ناآگاهی گرفتم بماند...

 الان بیشتر از قبل می فهمم درک نکردن ویژگی ها و روحیات خاص هر آدم و نشون دادن واکنش های اشتباه نسبت به رفتارشون چقدر میتونه رو سطح اعتماد به نفس، انرژی و انگیزه های مثبتشون تاثیر بذاره. خداوکیلی خودمون چند بار قبل از اینکه به یه آدمی بگیم «تنبل» نشستیم فکر کردیم این به ظاهر اهمال کاریش از کجا آب میخوره؟

 الان بیشتر از قبل برام سوال پیش اومده چرا مدارسی که این همه سال از کودکی و نوجوانیم رو توشون گذروندم یه مشاور درست و حسابی نداشتن؟!

این چیزا فکر کردن دارن، حتی تأسف خوردن هم دارن. ولی به نظرم غصه خوردن ندارن. کاری که الان از دست من بر میاد مطالعه در مورد این مسأله و سعی برای استفاده از این ویژگی در جهت رشد خودمه؛ و البته تلاش برای درک بهتر آدم هایی که به هر طریقی قراره یه جایی از زندگی مسیر مشترکی باهاشون داشته باشم.

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۰۸
رها

نظرات  (۲)

۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۴:۴۷ مهتاب ‌‌

آه! من این حس کشف علت مشکلات روحی چندساله رو کاااااااااااملا درک می‌کنم!

 

توام کلاسای تاریخ آقای ک رو دوست داشتی؟ ^_^

من آخر برگهٔ امتحانی سال سوم براش نوشتم چقدر کلاس‌هاش رو دوست داشتم و همیشه تو ذهنم می‌مونه :)

اون سال امتحان نهایی داشتیم و من یادمه که هیچ درسی رو به اندازهٔ تاریخ با شور و شوق نخونده بودم؛ با این که اصولا جزء امتحانات نهایی نبود :دی

پاسخ:
:)

آره خیلی... از اونجایی که خیلی گذشته از اون دوره، موقع نوشتن این متن داشتم به ذهنم فشار میآوردم کلاسهایی که دوستشون داشتم و همیشه با حوصله به صحبت های معلمشون گوش میدادم کدوما بودن؛ اولین گزینه ای که به ذهنم رسید کلاس تاریخ بود :)

سلام

وقتی مطلب رو می خوندم با خودم میگفتم شما کل نگریتون بر جز نگری تون غالبه داره که اینطور اتفاقات براتون می افته... و ابتلاء زیاد به این اشتباهات به صورت طبیعی شما رو به سمت وسواس میبره...

مثلا صفراوی ها (گرم و خشک ها) زود دچار افزایش سودا میشن...

صفراوی ها رقیق ترین خون رو دارن... ولی با یکی دو تا افسردگی یا سبک زندگی غلط زود دچار سودا (خون رسوبی و غلیظ) میشن...

 

اون کل نگری داشته شما رو به سمت جزء نگری افراطی میبرد...

 

اما وقتی گفتید مشاور گفته بیش فعال هستید... خیلی برام منطقی تر بود...

این که وجوه مثبت هم داره... من جای شما بودم خوشحال هم میشدم از بیش فعالی ام

مثلا من آذمایی که خیلی زود و راحت عصبی میشن و قوه غضبیه شون فعالیت زیادی داره رو هیچ وقت سرزنش نمی کنم... میگم شما این قوه رو دارید در مسیر اشتباهی به کار میگیرید... شما میتونید انسانهای پر عزمی باشید...

و واقعا هم همینطوره...

پاسخ:
سلام
خیلی ممنون از توضیحاتتون، واقعا جالب بود.

درست می فرمائید. مهم برخورد آگاهانه با مسائل این چنینی و استفاده ازشون در مسیر درسته که میتونه نتایج مثبتی هم داشته باشه. ان شاالله بتونم از پسش بر بیام.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی