یادداشت های یک معمار جوان (3)
یکی از برکات این روزهای قرنطینه برای من پیدا کردن امکان و زمان شرکت تو یه مسابقه ست که یه جورایی وصله به یکی از بزرگترین رویاهام. با دو تا از دوستای دورۀ کارشناسیم(یک سال پایینی و یک سال بالایی سابق!) تیم شدیم و داریم «سکونتگاه موقت پس از سانحه» طراحی میکنیم.
تجربه و چالش خیلی متفاوتیه. یکی از مهم ترین چیزایی که تا اینجا بهش رسیدیم، این هست که این جنس از کار و طراحی تا چه حد میتونه سهل و ممتنع باشه. شب های اول به چندین ایده جذاب و مناسب رسیدیم که نمیدونستیم چطور بینشون انتخاب کنیم. حالا اما، هر چی پیش میریم یا میرسیم به نقطه اول و یا یه جایی گیر میکنیم. انگار مدام همۀ فکر ها و ایده ها مثل توپ های شماره دار تو گردونۀ قرعه کشی، تو ذهنمون میچرخه و هم میخوره!
از شما چه پنهون، هر شب انتهای بحث مغزمون جوش میاره:)) منتها قرارمون با خودمون اینه که تا تهش بریم. یعنی کمال طلبی منفی رو بذاریم کنار و جوری مدیریتش کنیم که حتماً کارمون خروجی داشته باشه. حتی اگر اون چیزی نشه که از اول میخواستیم...
و تا جایی که ممکنه به نتیجۀ مسابقه فکر نکنیم؛ دلخوشِ این باشیم که ما هم بیکار ننشستیم. یه تلاشی رو تو این حوزه کلید زدیم و اصطلاحاً پاهامون گِلی شده.
لطفاً اگر دوست داشتین دعا کنین به یه نتیجه ای برسیم :دی
پ.ن: امشب بحث این بود که اگر 10 اردیبهشت قرار باشه اون شهاب سنگه بخوره به زمین و عمرمون به دنیا نباشه، یه خوبی ای داره. این که قبلش(3 اردیبهشت) نتیجه مسابقه اعلام شده :)
والا، لااقل تو خماریش از این دنیا نریم، شاید اون دنیا بهمون نگن ؛)
عه! تاریخش ده اردیبهشته؟ خوبه، بهار رو میبینیم حداقل:)